ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود
بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از
موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکردبراى
اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.
زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت
نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان
شوهرش گفت: مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟
و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان ...صورتش
سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک
صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از
شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب
پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. زن جواب
داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.
شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه
نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن"
چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده
که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.
*عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد.
فاصله ابراز عشق دور نیست.
فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید