شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد. بیدار باش من با سبدی پر از بوسه می آیم و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم تا بدانی ای خوبم دوستت دارم
گفتم که دوستت دارم ، گفتی که باور نداری
گفتم این کلمه را از حفظ نمی گویم از ته دلم می گویم ، گفتی دلم را نیز باور نداری
سکوت تلخی کردم و از ته دلم آه کشیدم. مدتی سکوت با چشمانی خیس
گونه ام خیس شد و قلبم شکسته
گفتی که تو قلبم را شکستی ، گفتم که قلبت شکسته نشد ، احساست در هم شکست
گفتی سکوت کن میخواهم گریه کنم ، من نیز سکوت کردم و با گریه تو نا آرام شدم و اشک
ریختم
گفتی بی خیالی از اشکهایم ،چیزی نگفتم
، و باز سکوت و یک آه تلخ
گفتی کاش که عاشق نمی شدم ، گفتم عاشقی همه این دردها را دارد
گفتی خسته شدی از همه کس ، گفتم من با تو می مانم
گفتی خیلی تنهایی ، گفتم کسی که عاشق است تنهایی را نمی شناسد
و باز گفتی تنهایی ، گفتم کسی که عاشق است قلب یارش باید همان تنهایی او باشد
گفتی که این حرفایت تکراری است ، گفتم به جز تکرارش راهی نیست
گفتی که آغوشت را میخواهم ، گفتم که
منتظر بمان عزیزم
گفتی که شانه هایت را میخواهم ، دلم به درد آمد از دوری ات و به غم نشستم
گفتی که تو از حرفهایم پریشانی ، گفتم حرفی نیست و حرفهایت شکنجه ای بیش نیست
گفتی که لبخندی بزن ، گفتم که حس لبخند نیست
گفتم با اینکه این کلمه تکراری است و با اینکه باور نداری باز میگویم که دوستت
دارم
چیزی نگفتی و سکوت کردی
گفتم که دوستت دارم ، دوستت دارم و
دوستت دارم و اشک از چشمان