---------( * _ * )--------(^ _ ^)-------
---------( * _ * )--------(^ _ ^)-------

---------( * _ * )--------(^ _ ^)-------

برای همیشه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

غریب امروز آشنای دیروزست


*******************************************************

غریب آشنا                                             ****

*******************************************************

رفیقم کجایی


متن ترانه رفیقم کجایی از محسن چاوشی


یه پاییز زرد و زمستون سرد و

یه زندون تنگ و یه زخم قشنگ و
غم جمعه عصر و غریبی حصر و
یه دنیا سوالو تو سینم گذاشتی
جهانی دروغ و یه دنیا غروب و
یه درد عمیق و یه تیزی تیغ و
یه قلب مریض و یه آه غلیض و
یه دنیا محالو تو سینم گذاشتی
رفیقم کجایی؟ دقیقا کجایی؟
کجایی تو بی من، تو بی من کجایی؟
یه دنیا غریبم
کجایی عزیزم
بیا تا چشامو تو چشمات بریزم
نگو دل بریدی
خدایی نکرده
ببین خواب چشمات با چشمام چه کرده
همه جا رو گشتم
کجایی عزیزم
بیا تا رگامو تو خونت بریزم

جزئیات ----------------------

زوجی تنها دوسال از زندگیشان گذشته بود به تدریج با مشکلاتی در جریان مراودات خود مواجه شدند به گونه ای که زن معتقد بوداز این زندگی بی معنا بیزار است زیرا همسرش طرفدار رمانتیسم نبود،بدین سبب روزی از روزها به شوهرش گفت که باید ازهم جدا شویم.

 اما شوهر پرسید چرا؟ زن جواب داد من از این زندگی سیر شده ام دلیل دیگری وجود ندارد.

تمام عصر آنروز شوهر به آرامی سیگار می کشید و حرفی نمیزد. زن بسیار غمگین شده در این اندیشه بود که شوهرش حتی برای ماندن ، او را متقاعد نمی سازد. 


تا اینکه شوهر از او پرسید: چطور میتوانم تو را از تصمیم منصرف کنم؟ زن در جواب گفت توباید به یک سوال من پاسخ دهی اگر پاسخ تومرا راضی کند من از تصمیم ،منصرف خواهم شد، سپس ادامه داد من گلی در کنار پرتگاه را بسیار دوست دارم اما نتیجه چیدن آن گل مرگ خواهد بود آیا تو آنرا برای من خواهی چید؟ شوهر کمی فکر کرد و گفت فردا صبح پاسخ این سوال تورا میدهم


صبح روز بعد زن بیدار شد ومتوجه شد که شوهرش درخانه نیست و روی میز نوشته ایی زیر فنجان شیرگرم دیده میشود زن شروع به خواندن نوشته شوهرش کردکه میگفت: عزیزم ، من آن گل را نخواهم چید اما بگذار علت آنرا برایت توضیح دهم


اول اینکه تو هنگامی که با کامپیوتر تایپ میکنی مرتکب اشتباهات مکرر میشوی و بجز گریه چاره دیگری نداری به همین دلیل من باید زنده باشم تا بتوانم اشتباه تورا تصحیح کنم


دوم اینکه تو همیشه کلید را فراموش میکنی ، من باید زنده باشم تادر را برای تو باز کنم


سوم اینکه تو همیشه به کامپیوتر نگاه میکنی و این نشان میدهد تو نزدیک بین هستی، من باید زنده باشم تا روزی که پیر میشوی ناخن های تورا کوتاه کنم


به همین دلیل مطمئنا کسی وجود ندارد که بیشتر از من عاشق تو باشد و من هرگز آن گل را نخواهم چید. اشکهای زن جاری شد اشکهایی که مانند گل درخشان و شفاف بود، وی به خواندن نامه ادامه داد: 


عزیزم اگر تو از پاسخ من خرسند شدی لطفا در را باز کن زیرا من نانی که تو دوست داری را ، در دست دارم

زن در را باز کرد و دید شوهرش همچنان در انتظار ایستاده است. زن اکنون میدانست که هیچ کس بیشتر از شوهرش اورا دوست ندارد.


آری عشق همان جزییات ریز معمولی وعادی زندگی روزانه است که خیلی ساده وبی اهمیت از کنار آنها میگذریم....

یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذار.

استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردانپرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند ٥٠ گرم، ١٠٠ گرم، ١٥٠ گرم. استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی‌دانم دقیقاً وزنش چقدر است. اماسوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد؟ شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی‌افتد. استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می‌افتد؟ یکى از شاگردان گفت: دست‌تان کم‌کم درد می‌گیرد. حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟ شاگرد دیگرى جسارتاً گفت: دست‌تان بی‌حس می‌شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می‌گیرند و فلج می‌شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهدکشید و همه شاگردان خندیدند. استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیادر این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟ شاگردان جواب دادند: نه پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می‌شود؟ من چه باید بکنم؟ شاگردان گیج شدند: یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. استاد گفت: دقیقاً. مشکلات زندگى هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن‌تان نگهدارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی‌ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگه‌شان دارید، فلج‌تان می‌کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود. فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهم‌تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی‌گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می‌شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می‌آید، برآیید! یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذار. زندگى همین است!

باز هم عشق برتر است

روزی خورشید و باد با هم در حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت به دیگری ابراز برتری میکرد، باد به خورشید می گفت که من از تو قویتر هستم، خورشید هم ادعا میکرد که او قدرتمندتر است. گفتند بیاییم امتحان کنیم، خب حالا چه طوری؟

دیدند مردی در حال عبور بود که کتی به تن داشت. باد گفت که من میتوانم کت آن مرد را از تنش در بیاورم، خورشید گفت پس شروع کن. باد وزید و وزید، با تمام قدرتی که داشت به زیر کت این مرد می کوبید، در این هنگام مرد که دید نزدیک است کتش را از دست بدهد، دکمه های آنرا بست و با دو دستش هم آنرا محکم چسبید. باد هر چه کرد نتوانست کت مرد را از تنش بیرون بیاورد و با خستگی تمام رو به خورشید کرد و گفت: عجب آدم سرسختی بود، هر چه تلاش کردم موفق نشدم، مطمئن هستم که تو هم نمی توانی.

خورشید گفت تلاشم را می کنم و شروع کرد به تابیدن، پرتوهای پر مهرش را بر سر مرد بارید و او را گرم کرد. مرد که تا چند لحظه قبل با تمام قدرت سعی در حفظ کت خود داشت دید که ناگهان هوا تغییر کرده و با تعجب به خورشید نگریست، دید از آن باد خبری نیست، احساس آرامش و امنیت کرد. با تابش مدام و پر مهر خورشید او نیز گرم شد و دید که دیگر نیازی به اینکه کت را به تن داشته باشد نیست بلکه به تن داشتن آن باعث آزار و اذیت او می شود. به آرامی کت را از تن بدر آورد و به روی دستانش قرار داد.

باد سر به زیر انداخت و فهمید که خورشید پر عشق و محبت که بی منت به دیگران پرتوهای خویش را می بخشد بسیار از او که می خواست به زور کاری را به انجام برساند قویتر است.

باز هم عشق (بی منت) برتر است

خدایا.....

گفتم خدایا از همه دلگیرم
گفت حتی از من؟!

گفتم نگران روزی ام
گفت آن با من!

گفتم خیلی تنهایم
گفت تنهاتر از من؟!

گفتم درون قلبم خالیست
گفت پرش کن از عشق من!

گفتم دست نیاز دارم
گفت بگیر دست من!

گفتم از تو خیلی دورم
گفت من از تو نه!

گفتم آخر چگونه آرام گیرم
گفت با یاد من!

گفتم با این همه مشکل چه کنم
گفت توکل بر من!

گفتم هیچ کس کنارم نمانده
گفت به جزء من!

گفتم خدایا چرا اینقدر میگویی من ؟!
گفت چون من از تو هستم و تو از من ...

خوونه ی قلب من مال توست

دوباره دوباره صحبت عشق است و حدیث آرزو
دوباره دوباره شوق وصال آمد از عاشقی به گوش
بگو بگو بگوبگو که تو هم مثل من عاشق و دیوونه ای
بگو که تا دنیا دنیاست عروس این خوونه ای
خوونه ی قلب من مال توست
چشم من همیشه دنبال توست
از تو خوندن پایان نداره
دور از تو موندن امکان نداره
بی تو دردم درمان نداره
دور از تو موندن امکان نداره
ای جان من جانان من
هم درد و هم درمان من
هر روز از تکرار اسمت
به نفس نفس می افتم
نه به فکر کار دیگه
نه به یاد کس می افتم
حاکیه عشق تو مثله
رنگ سبز نو بهاره
هر چی که قشنگ و زیباست
تو رو یاد من میاره
بگو بگو بگوبگو که تو هم مثل من عاشق و دیوونه ای
بگو که تا دنیا دنیاست عروس این خوونه ای
خوونه ی قلب من مال توست
چشم من همیشه دنبال توست
از تو خوندن پایان نداره
دور از تو موندن امکان نداره
بی تو دردم درمان نداره
دور از تو موندن امکان نداره
ای جان من جانان من
هم درد و هم درمان من
مثل پرواز تخیل قشنگ کودکان
روی برگ پر میون باورم نوشتمت
و به یاد خاک بارون زده ی کوچه ی عشق
تو رو با اشک چشام توو دفترم نوشتمت
آنچنان شکر به در گاه خدا کردم تا
اومدن فرشته ها از اسمون به دیدنت
بگو بگو بگوبگو که تو هم مثل من عاشق و دیوونه ای
بگو که تا دنیا دنیاست عروس این خوونه ای
خوونه ی قلب من مال توست
چشم من همیشه دنبال توست
از تو خوندنپایان نداره
دور از تو موندن امکان نداره
بی تو دردم درمان نداره
دور از تو موندن امکان نداره
ای جان من جانان من
هم درد و هم درمان من

 

عشق نمیخوابه

متن آهنگ زیبای  عشق نمیخوابه از منصور



تمام آرزوی من نقش بر آبه

هر روز سرنوشت من رنج و عذابه

آغوش تو برای من همیشه کم یابه

دعای قلب عاشقم چرا بی جوابه

تنها وقتی که شب تورو کنار من میاره   تو خوابـــه

عشق نمیخوابه تورو خواستن نمیخوابه

آرزوی من وتو بهم رسیدن نمی میره

نمیخوابه بی تو خورشید نمی تابه

♫♫♫

یه عمره که دلم واست عاشق و بی تابه

بی تو همه دنیا برام مثل سرابه

دریای عشق تو کجاست بی تو دل مردابه

قرارمون تو رویاها کنار مهتابه

تنها وقتی که شب تورو کنار من میاره

تو خوابـــه

آی گل لاله تو رو داشتن یه خیاله

توی فکرم شب و روز صدتا سواله

آرزو های محاله دل ساده خوش خیاله

آه گل لاله ی بهارم سر به کدوم صحرا بزارم

اگه خودخواهی نباشه تورو میخوام در کنارم

که تو هستی نازنین روزگارم

بی تو من تنها ترینم بی قرارم


دانلود آهنگ عشق نمیخوابه

 

مردانگی از نگاه یک زن


میدانی " مردانگی " از نگاهِ یک " زن " چیست ؟

مردانگی همه اش خلاصه میشود در یک کلام " امنیت "

امـــنــــیـــت یـــعـــنـــی:

محکم دستش را گرفتن

با دیوانگی هایش زندگی کردن

احساس زنانه اش را فهمیدن

دستت را که میگیرد

صورتت را که می بوسد

بداند ناب تر از دست های تو دستی نیست

بداند ماندنی تر از نگاهِ تـــو

چشمی نیست

بداند برای بوسه هایش مرز نمی گذاری

برای خنده هایش میخندی

برای گریه هایش شانه میشوی

بداند برای راست گفتن

مستی نمیخواهی

بداند برای لحظه های تنهاییت

ســیـــگـــار نمیخواهی

بداند که می دانی

برایش بالاترین رستوران

شاید در پایین ترین نقطه ی شهر باشد

اصلا هر کجای شهر

اگر " تـــــو " باشی همه جا لوکس ترین

جای ممکن میشود.!

سال نو مبارک

روزگارت بر مراد
روزهایت شاد شاد
آسمانت بی غبار
سهم چشمانت بهار
قلبت از هر غصه دور
بزم عشقت پرسرور
بخت وتقدیرت قشنگ
عمرشیرینت بلند
سرنوشتت تابناک
جسم وروحت پاک پاک
(سال نو پیشاپیش مبارک)


ادامه مطلب .......

ادامه مطلب ...

هرگز نا امید نباش


گویند روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبی و دیگر شرارت‌ها بود. ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر می‌رسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد. کسی از او پرسید: «این وسیله چیست؟»

  
شیطان پاسخ داد: «این نومیدی از توانایی‌های خود و رحمت خدا است.»


آن مرد با حیرت گفت: «چرا این قدر گران است؟»


شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: «چون این مؤثرترین وسیله من است. هرگاه سایر ابزارم بی‌اثر می‌شوند، فقط با این وسیله می‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، می‌توانم با او هر آنچه می‌خواهم بکنم. من این وسیله را در مورد تمامی انسان‌ها به کار برده‌ام. به همین دلیل این قدرکهنه است!»    پس  هیچوقت نا امید نباشیم و همیشه امیدوار  به درگاه باریتعالی باشیم

شاد باش


میخواستم بهت بگم  چقدر پریشونم

دیدم خودخواهیه دیدم نمیتونم

تحمل میکنم بی تو به هر سختی

به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی

به شرطی بشنوم دنیات آرومه

که دوسش داری از چشمات معلومه

یکی اونجاس شبیه من یه دیوونه

که بیشتر از خودم قدرتو میدونه

چی کار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم

تو میخندی چه شیرینه گذشتن تازه می فهمم

تو رو میخوام تموم زندگیم اینه

دارم میرم ته دیوونگیم اینه

نمیرسه به تو حتی صدای من

تو خوشبختی همین بسه برای من.....

گل من باغچه نو مبارک

گل من گوش کن عزیزم ، گلدونت داره می خونه

توی کدوم باغ قشنگی ریشه هات زده جوونه

می دونم وسعت گلدون واسه تو کوچیک و تنگ بود

با تموم سادگی هات واسه من اما قشنگ بود

گل من رفتی و گلدون می خونه برات هنوزم

تو به آرزوت رسیدی باغ خوشبختی مبارک . . . . .

اما گاهی من می ترسم که تو اونجا خوش نباشی

نکنه غصه بیاد و گل من پژمرده باشی

گل من خبر نداری دل گلدونت می گیره

اگه تو پژمرده باشی گلدونت برات می میره

گل من نگو که اونجا دل تو برام می گیره

گل من نگو شکستی گلدونت برات می میره

نکنه لگد شه ساقت زیر پای هر غریبه

ساده دل نباش گل من که دنیا پر از فریبه

نکنه یه وقت شکستی...آخ داره اشکام می ریزه

نمی دونی خاطر تو واسه من چقدر عزیزه . . . .

 

باور نکن تنهاییت را


باور نکن تنهاییت را ، من در تو پنهانم تو در من

 

از من به من نزدیکتر تو ، از تو به تو نزدیکتر من


باور نکن تنهاییت را ، تا یک دل و یک درد داریم

تا در عبور از کوچه ی عشق ، بر دوش هم سر میگذاریم


دل تاب تنهایی ندارد ، باور نکن تنهاییت را

هر جای این دنیا که باشی ، من با توام ؛ تنهای تنها


من با توام هر جا که هستی ، حتی اگر با هم نباشیم

حتی اگر یک لحظه ؛ یک روز ،با هم در این عالم نباشیم


این خانه را بگذار و بگذر ، با من بیا تا کعبه ی دل

باور نکن تنهاییت را ، من با توام منزل به منزل

یاد باد

یاد باد
 
یاد باد  وقتی که  من  کنج دلت جا و مکانی داشتم
شادمان در محفل چشمان  خود  سرو روانی داشتم
 
یاد باد وقتی که من در شهر  تو نام و نشانی داشتم
در سرای  قلب  تو من شهرت وحسن جهانی داشتم
 
یاد باد  وقتی  که من در پیش تو راز نهانی  داشتم
سالها درچشم تو روشن دل  و شیرین بیانی   داشتم
 
یاد باد وقتی  که در باغ  دلت  گلدان   یاسی  داشتم
من  برای  چیدن و  بوییدنش  کوته   زمانی  داشتم
 
یاد باد وقتی که  من در نزد یار شور جوانی  داشتم
درنگارستان عشق ،سیمین بر و نوشین لبانی  داشتم
 
یاد باد وقتی که من با یاد تو باران شدم بر دشت ها
بعد آن باران زمهرت هفت طبق رنگین کمانی داشتم


اگه جا بلی بری...... بنه نیس ولت کنم
بنا نیس بری ز دل ..... یا که خون دلت کنم
اگه جابلی بری .... روزا خو شو نمشه
دلوکوم ابری مشه .... دیه افتو نمشه
اگه جا بلی بری ....میدونم بیمار مشم
دیه صبحا نموخام .... من ز خو بیدار بشم
اگه جا بلی بری .... منم جا ملم مرم
تو ز پیش من مری ..... من ز این دنیا مرم



آب را گل نکنید

آب را گل نکنید . . . شاید از دور علمدار حسین ، مشک طفلان بر دوش ، زخم و خون بر اندام ،‌ می رسد تا که از این آب روان ، پر کند مشک تهی ، ببرد جرعه آبی برساند به حرم ، تا علی اصغر بی شیر رباب ، نفسش تازه شود و بخوابد آرام .. .
آب را گل نکنید . . . که عزیزان حسین ، همگی خیره به راهند که ساقی آید ، و به انگشت کرم،‌ گره کور عطش بگشاید . . .
آب را گل نکنید . . . ‌که در این نزدیکی،‌عابدی تشنه لب و بیمار است، در تب و گریه اسیر . . .
آب را گل نکنید . . . که بود مهریه مادرشان ، نه همین آب که هر جای دگر، رود و نهری جاریست ، مهر زهرای بتول است ، از این است که من میگویم،‌آب را گل نکنید ، آب را گل نکنید . . .

مجسمه

ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﻮﺯﻩ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﻣﺮ ﮐﻒ ﭘﻮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎی ﻣﺮﻣﺮﯾﻨﯽ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﯿﺮﻓﺘﻨﺪ . ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﺪ. ﺷﺒﯽ ﺳﻨﮓ ﻣﺮﻣﺮﯾﻨﯽ ﮐﻪ ﮐﻒ ﭘﻮش ﺳﺎﻟﻦ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: اﯾﻦ ﻣﻨﺼﻔﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﺮﺍ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﻦ ﭘﺎ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﺗﺎ ﺗﻮﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ؟ﻣﮕﺮ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺎ ﻫﺮﺩﻭ دﺭ ﯾﮏ ﻣﻌﺪﻥ ﺑﻮﺩﯾﻢ ! ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺩﻻﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺎﮐﯿﻢ !

ﻣﺠﺴﻤﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ ﻭﮔﻔﺖ : ﯾﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ   مجسمهﺳﺎﺯ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺭﻭﯾﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﺪ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺮ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﺳﻨﮓ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺁﻩ ﺁﺧﺮ ﺍﺑﺰﺍﺭﺵ به ﻣﻦ ﺁﺳﯿﺐ ﻣﯿﺮﺳﺎﻧﺪ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﺩﻫﺪ. ﻣﻦ ﺗﺤﻤﻞ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺞ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ. ﻭ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﻠﯿﺢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺣﺘﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺯ ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﯽ ﻧﻄﯿﺮ ﺑﺴﺎﺯﺩ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﻡ . ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﻧﺞ ﮔﻨﺠﯽ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ . ﭘﺲ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺿﺮﺑﻪ ﺑﺰﻥ ، ﺑﺘﺮﺍﺵ ﻭ ﺻﯿﻘﻞ ﺑﺪﻩ. ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﺶ ﻭ ﻟﻄﻤﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺑﺰﺍﺭﺵ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﺎﺏ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺗﺎ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺷﻮﻡ. امروزﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺳﺮﺯﻧش ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ ﭘﺎ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ


یه چیز  جالب در ادامه مطلب.  .......
ادامه مطلب ...

داستان زیبا


روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک‌های پایین کوه بود، از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می‌شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می‌خواهم این کوه را جابجا کنم.

حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی‌توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی‌ام را می‌کنم... حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می‌گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد...

رسول خدا «صلی الله علیه و آله» فرمودند: خدا را بخوانید و به اجابت دعای خود یقین داشته باشید و بدانید که خداوند دعا را از قلب غافل و بی خبر نمی‌پذیرد.